ای کاش میتوانستم دست از مقایسه کردن بکشم. هنگامی که فرزند اولم تازه متولد شده بود، من همیشه نگران بودم: آیا کودکم خیلی زود به زود غذا نمی خورد، آیا به موقع شروع به غلت زدن کرده، آیا خواب شبانهاش مانند کودکان دوستانم است و ...
|
|
|
| |
|
ای کاش برای افسردگی پس از زایمان آمادگی بیشتری داشتم و درخواست کمک میکردم. احساس میکنم به شدت غیر منطقی شده بودم و در نتیجه نتوانستم از دوران نوزادی فرزندم واقعاً لذت ببرم. |
| |
| | |
ای کاش میتوانستم به عقب برگردم. در آن صورت با فرزند اولم نیز مانند دومین فرزندم رفتار میکردم. در آن زمان خیلی افراطی تلاش میکردم همه چیز را تحت کنترل داشته باشم. اما اکنون فقط میگویم ٰ همه چیز خوبست. ٰ |
|
|
| | |
ای کاش از محافظ نوک سینه استفاده نمیکردم. پرستارم به استفاده از محافظ اصرار کرد و گفت که کودک بعداً سینه را خواهد گرفت. اما این اتفاق نیفتاد و من مجبور بودم ماهها محافظ را با خود همه جا ببرم. |
|
|
| | |
ای کاش یک دفتر خاطرات درست میکردم و یا عکسهای هفتگی از کودکم میانداختم. من حتی دوران بارداریام را نیز به خوبی ثبت نکردم. |
|
|
| | |
ای کاش میدانستم که شیر دادن چقدر چالش برانگیز میتواند باشد. من گمان میکردم شیردادن به همان راحتی است که در فیلمها میبینیم. در چند ماه اول چندین جلسه مشاوره شیردهی داشتم و اشکهای بسیاری ریختم. |
|
|
| | |
من در دوران بارداری ورزش نمیکردم، کاش به کلاسهای یوگا میرفتم. اگر چه واقعاً مشکل خاصی نداشتم، اما فکر میکنم این روال به دوران پس از زایمانم کمک شایانی میکرد.
|
|
|
| |
|
ای کاش هیچ ملاقاتکنندهای در بیمارستان نمیپذیرفتم تا میتوانستم استراحت کنم، بهبود پیدا کنم و روی فرزندم تمرکز کنم به جای آن که میزبانی کنم. |
| |
| | |
ای کاش پیش از این به غریزهام اعتماد می کردم و اجازه می دادم فرزند اولم در طول شب بخوابد. من او را دو بار در طول شب برای شیردهی بیدار میکردم زیرا این چیزی بود که پزشک اطفال و همه کتابها میگفتند باید انجام دهم. غیر ممکن بود که او را برای شیردهی بیدار نگه دارم و هر دوی ما هر روز صبح بدخلق میشدیم. یک شب هنگامی که دخترم پنج ماهه بود، من خواب ماندم و او برای شیر خوردن بیدار نشد. من حس میکردم این یک شکست کامل است...تا این که دریافتم او سرحالتر از روزهای قبل از خواب برخواسته است. |
|
|
| |
|
ای کاش در مورد به اندازه کافی خوردن کودکم تا این حد استرس نداشتم. من اجازه دادم پرستارها و مشاورین شیردهی مرا بترسانند. در حال شیر دادن دائماً چشمم به ساعت بود که مطمئن شوم به اندازه کافی طول کشیده است. معمولاً شیردهی با مشکلات ناشی از تغذیه بیش از حد کودکم تمام میشد و من بسیار ناامید و ناراحت بودم.
|
| |
| |
|
ای کاش میدانستم که عدم برقراری یک ارتباط فوری با کودک، غیرمعمول نیست. در مورد من حدود شش هفته طول کشید تا احساس کردم که واقعاً با او ارتباط پیدا کردهام.
|
| |
| |
|
ای کاش کسی به من گفته بود که برای کمک به بهبود دل دردهای فرزندم حذف لبنیات از رژیم غذایی خود را امتحان کنم. پسرم به گوجهفرنگی و سیر حساس بود، اما ده سال پیش من درباره لبنیات حتی حدسش را نمیزدم. شیر قرار است برای بدنمان مفید باشد، اما اکنون من حتی نمیتوانم به لبنیات نگاه کنم و فرزند کوچکترم نیز به آن حساسیت دارد. |
| |
| |
|
ای کاش به دیگران اجازه کمک بیشتر را میدادم. بچهدار شدنم مانند یک گردباد، خیلی غیر منتظره بود و کاش با کمک کردن دیگران احساس راحتی بیشتری میکردم. من بسیارقدردان هر کاری که آنها برای من انجام میدادند، بودم ولی در عین حال احساس شرمندگی نیز میکردم. |
| |
| | |
زمان تولد اولین فرزندم، ما نگرانیهای مالی زیادی داشتیم. ما جوان بودیم و بیپول. ما نتوانستیم برای او تاب بخریم و ناچار شدیم یکی به امانت بگیریم، زیرا بعداً دریافتیم که چقدر نجاتبخش است. من از گهواره و کالسکه او متنفر بودم، آنها زشت بودند و کیفیت پایینی داشتند. هیچیک از اینها حیاتی نیستند، اما من دوست داشتم پول کافی برای تهیه دست کم یکی از این وسایل، داشتم.
|
|
|
من از گوش دادن به غریزه مادریام پشیمان نیستم. زمان زیادی برد تا دریافتم که دوستان، خانواده، پزشک متخصص اطفال و غیره، برای کمک و راهنمایی تو هستند، اما تو مجبور نیستی دقیقاً همان کاری را که آنها انجام دادهاند و یا توصیه میکنند، انجام دهی. بچهها با هم فرق میکنند و چیزهایی که بهترین کارکرد را برای شما و کودک خاص شما دارند متفاوتند و گاهی گوش کردن به اطرافیان فقط باعث ایجاد استرس بیشتر میشود.
ای کاش همه آن کتابهای فرزندپروری را که در طول دوران بارداری میخواندم، کنار میگذاشتم. فکر میکنم این اطلاعات اضافی بودند و وقتی با غرایز طبیعی مادرانه من همخوانی نداشتند، دچار استرس میشدم.
ای کاش زمانی که کودکم در خواب بود من هم استراحت میکردم. هشت ماه زمان برد تا من سرانجام تسلیم شدم و آخر هفتهها هنگامی که دخترم در خواب بود، من هم چرتی میزدم. اکنون که دو دختر داریم، من و شوهرم هر آخر هفته هنگام چرت بعدازظهر بچهها، میخوابیم.
ای کاش اجازه میدادم که همسرم از من هنگام شیر دادن به دخترمان عکس بیندازد. او فکر میکرد که بسیار زیباست و میخواست که آن را ثبت کند. من خیلی از بدنم پس از زایمان خجالت میکشیدم. اما حالا فکر میکنم که کاش عکسی از آن لحظه داشتم.
| |
|
ای کاش درباره رژیم و سبک زندگی که در طول دوران بارداری، روی سلامت خودم و فرزندم تأثیر مثبتی داشتند، تحقیق میکردم. دختر اول من قولنجهای وحشتناکی داشت و هنوز هم از بعضی از مشکلات سلامتی مزمن رنج میبرد که من معتقدم به علت کمبود مواد غذایی ناشی از رژیم غذایی نامناسب من در قبل و حین دوران بارداری بوده است. در طول بارداریهای بعدی رژیم غذاییم را به یک رژیم مغذیتر تغییر دادم و دخترانم دوم و سومم به مراتب کودکان خوشحالتر و سالمتری هستند.
|
|
|